۱۳۹۷ شهریور ۱, پنجشنبه

نرگسا ج

یک نامهِ دیرینه سال

نرگسا! جانا!
با آوردنِ صفتِ عنینِ ایرانی‌ پس از نویسنده کّلِ پرونده را توراتی-قرآنی کرده ای: تنها جنمِ نرینهِ توانا به کارِ بزرگ است! باید با نرینگی به سراغِ کارِ سترگ رفت! نویسندهِ ایرانی‌ توانائی جنسی‌ ندارد! پس جنمِ پرداختن به شاهنامه و قرآن را هم ندارد!
"شاهنامهِ فردوسی‌ و قرآنِ محمد"! من یک موذیگریِ برنار لوئیس پسندی در این همنشینی دیدم! یک همسان انگاری تعمدی! این دو کتاب همانقدر از هم دیگرند که بیابان و باغ! یکی‌ چکیدهِ خشکی است دیگری تراویده آن زمان ها که هنوز ایران بیابانی نشده بود!
اتفاقا آنچه تو را در بارهِ شعرِ "شادانی"ِ بلیک به هیجان آورده سرچشمه اش در بندهشنِ همانجایی ‌ست که دیرتر و پس از اشغالِ همه جانبهِ ایران شاهنامه از آن بر آمده! هم به عنوانِ پاسخی به شمشیرِ فاتح-گرداورده شده از ویرانه های فرهنگی‌ که انسان را فرهنگ می‌ دانست!
من از شعرِ "شادانی"ِ بلیک خوش ام آمد (بی‌ آنکه از آن دچارِ شوک بشوم)ولی‌ از ذوقزدگیِ توراتی اش نه! با اینکه خودم کاتب های یهودی به ویژه حزقیال و اشعیا و دانیال را بسیار دوست دارم و از خواندن و باز خواندن آنها بسیار بر انگیخته شده ام! (این دیگر بحثی‌ ‌ست با خودِ بلیک اگر به زودی سرِ ذوق آمدم)
در بارهِ "پیوند" یا "شادی"=عروسی‌ِ اهورا-اهریمن یا سیمرغ-اهریمن یعنی‌ همبود و باشی‌ِ نیکی‌ و بدی در آنچه که زمانی‌ بس پیش از زمانِ تاریخی‌ و تدوینی فرهنگِ زنخداییِ آن قلمرو بوده هنوز یادگار های آن در واژه هایی‌ مثل شاه داماد هست که همان شاد داماد است یعنی‌ کسی‌ که به همسری شاد-شادینه-شادان در می‌ آید! آیا طنینِ شطینه شیطانه(شیطنت) شیطان در آن واژه ها راحس می‌ کنی‌!
از یگانگی شادی و شدت آرامش به وجود می‌ آمده! اگر شاهنامه و اوستا را کنارِ هم نهاده بودی جالب تر می‌ شد! نه از لحاظِ سنخیتی که آن دو با هم دارند! بر عکس از نظرِ تحریف ها و شکاف هایی‌ که آیینِ زرتشتی و نه خودِ آن شاعرِ والا در فرهنگِ زنخدیی ایران ایجاد کرده! یکی‌ از آنها حذفِ "چشمدید" و جایگزینیِ آن با خرد است! در خرد هنری نیست! اهورا مزدا که سرور خردمندان است مایهِ خردش یاد و حافظه یا همان نور است! نوری که در تورات هم هست و در قرآن-نورِ میان آسمان ها و زمین و در روشنگری هم هنوز با ته‌ماندهِ همان نور به جنگِ آن نور می‌ روند! چشمدید نیازی به نوری بیرون از خود ندارد! دارای چشمی ‌ست که از درونِ خود روشنایی‌ می‌ گیرد:چشم خورشید گونه! چشم جغد و سگ و اسب در دیدنِ تاریکی‌ِ مکان و چشمِ خروس در دیدنِ روشنایی از دور در تاریکی‌ِ زمان! در غزل های اصلی‌ِ جلال الدین بلخی و عطار و سنایی و حافظ چنین چشمی می‌ درخشد! رخشِ رستم چنین چشمی دارد: بدیدی به شب از دو فرسنگ راه- ردِ مورچه بر پلاسِ سیاه! این چشم پهلوانانِ سرکش است و نه دیدهِ ملتمسِ نورِ مؤمنِ همیشه مظلوم که نیازمندِ خورشید یا چراغِ هدایت است! روشنفکرِ چنین فرهنگچه ای هم گدای نور است!(حالا ببین چه دردِ کیهانیِ فجیعی در "بوفِ کور به صدا در آمده بوده! کسی‌ که در تاریکی‌ می‌ دیده حالا خورشید گونگی یا چشم مستقل از نورِ خود را از دست داده و برای همیشه گرفتارِ نیرنگ شده!) فکرش روشنی از نگاهِ خودش نمی‌ گیرد! ناگهان باید چراغی از ترجمهِ شعری از بلیک(مثلا) چشمِ او را خیره کند! قول می‌ دهم از همین حالا یک جنبشِ شیطان پرستی میان بسیاری از این روزنفکر های سست عنصر پا بگیرد! غافل از اینکه نیرو از باور و اعتقاد نیست که زاییده می‌ شود! از خردِ اهورا و مکرِ یهوه و الله هم زاییده نخواهد شد! آنها نرینه هایی‌ یائس هستند! نیرو-نیروی بازو در آن فرهنگی‌ که من بویی از آن برده ام یکی‌ از مفاهیمِ کلیدی بوده و نیروسنگ(نرسی) نافِ هستی‌ و اصلِ زیبایی‌ و کامروائی! نیرومندان اهلِ راستی‌ و درستی‌ بوده اند: ز نیرو بود مرد را راستی‌-ز سستی کژی زاید و کاستی! شگفت انگیز نیست که شادی و شادمانی و پیوندِ یک فرهنگ-شیطان و شیطنت و اصلِ شرارت دریک فرهنگ دیگر بشود! برای ما زندگی‌ ازدواج و پیوندِ میانِ نیک و بد بوده! نه رانده شدن از بهشتِ سمّی(مار فریفته! طفلکی مار که جایی‌ دیگر جوانیِ جاودان است!) مرگ هم پیوندی دیگر بوده است! در همین دگردیسی فاجعهِ فرهنگی‌ ما خودش را بر می‌ جهاند! شاهنامه نگذاشته گذشتهِ ما کاملا محو شود! اگر شاهنامه نبود ما هم موجوداتی تک کتابی‌ یا ایمانی‌ می‌ شدیم! اوستا و شاهنامه و قرآن را در نظر آور! ایرانی‌ در بدترین حالت اش هم هنوز چند کتابه است!
بر خلافِ تصورِ تو نویسندگانِ ایرانی‌ ای هم بوده اند که آن برخورد را با شاهنامه و قرآن داشته اند! حتا وجودِ یک یا دو سه نویسنده هم آن حکمِ سفت و سختِ تو را سست می‌ کند!
یکی‌ از آنها نام اش منوچهر جمالی است! شاید پس از فردوسی هیچکس به اندازهِ او برای از زیرِ خاک و خاکستر در آوردنِ فرهنگِ ایرانزمین نکوشید! لینک کتاب های الکترونیکی‌ او را برایت خواهم فرستاد! در آن میان دو کتاب هست به نام های رستاخیزِ سیمرغ و شاهنامهِ نیرومند(توجّه به عنوان داری!) آن انسان آنقدر نوشته آنقدر بذر افشانده آنقدر عمر به پای گیاهِ سخن ریخته که از آن باغی‌ پدید آورده! راستی‌ او فرهنگ را هم بغی-باغی‌ پارچه ای می‌ دیده! او میانِ ایرانیان یونیک است! کمتر کسی‌ ب دقتِ او توانسته شاهنامه را بسنجد و قرآن را سبک-سنگین کند! دو سه سال پیش هم که مرد تقریبا هیچکس خبردار نشد! اگر ابراهیم نبوی(دور از جان!) اسهال بگیرد بی‌‌بی‌سی سه روز عزای عمومی‌ اعلام می‌ کند! چرا بی‌‌بی‌سی مطلقاً نامی‌ از او نبرد؟ دقیقاً به این دلیل که او از همان کسانی‌ ‌ست که بی‌‌بی‌سی برای ملت ایران نمی‌ پسندد!
زمانی‌ شاهرخ مسکوب هم کوشش هایی‌ در بارهِ شاهنامه داشت!
بهرام بیضائی هم در این ده پانزده ساله کوشش های بسیار در این باره ها داشته! نام های دیگر هم می‌ شناسم! البته که با دو سه گل بهار نمی‌ شود اما وجودِ این گلها خبر از آن بهار می‌ دهد! بهارِ محال در راه است! آنچه به راه افتاد ممکن خواهد شد!
من الان سخن را درز می‌ گیرم! باید به چندین جا در ایران زنگ بنوازم!
استتوسِ دیروزت را اصلا نفهمیدم! با آن لهجهِ تهرونی ان نوشته ات! از آن هم بوی تفرعن و به قول آن آقای سویلنتی تبختر می‌ آمد!
چه گافی! نزدیک بود یکی‌ دیگر از یلانِ پردازنده به آن قلمرو را از یاد ببرم: آرامش دوستدار که او هم در نوعِ خودش بی‌ همتا هست! یک بار از جمالی در بارهِ او پرسیدم! گفت: اندیشه کار خنده ناکی است و دوستدار متفکرِ افسرده ای است! افسوس که او هم چون تو( متلک!) تلخ و تند و تیز است و همین از اثرِ سخنِ بسیار درهمبافته اش تا حدودی کاسته!
راستی‌ چرا تو در نقابی؟ نام و چهرهِ پوشیده نقضِ گستاخی است! یادم رفت از گستاخی و سرکشیِ آن آرام خویان حرف بزنم!
بوس ها به رویت!
یک بار در بارهِ وحی یا آنچه بلیک خواسته "نبوغِ شاعرانه" بنامد و "شاعرانِ مجنون"( با نامیدن محمد به عنوانِ شاعرِ مجنون اعرابِ جاهلیه بیش و پیش از بلیک و عارفانِ اروپایی‌ از آن بو می‌ برده اند!)ِ قرآن و تورات هم بنامد هم حرف خواهیم زد!

این حرف ها را برای تو نوشتم! حالا حالاها حال و حوصله‌‌ِ سخن گفتن با هر نبی ای را ندارد شرنگِ اجنبی!

دیدی من اهلِ آن رسمِ زشتِ روکم کنی‌ نیستم!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

باغ‌وحشی که شرنگ سروده است

  خانه  >  خاک  >  شعر  > باغ‌وحشی که شرنگ سروده است تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید      درآمدی بر اشعار حسین شرنگ و شعرخوا...