اولی توتی میخورد: فکر میکنی آمازون کدام یکی از این درخت هاست؟
دومی توتی میخورد: همین درختی که بر آن نشسته ایم.
اولی توتی میخورد: اگر از اینجا بپریم کجا مینشینیم؟
دومی توتی میخورد: روی آمازون.
اولی توتی میخورد: تا حالا روی چند آمازون نشسته ایم؟
دومی توتی میخورد: روی یکی.
اولی توتی میخورد: فکر میکنی روی چند آمازون دیگر بنشینیم؟
دومی توتی میخورد: روی یک آمازون دیگر.
اولی توتی میخورد: یعنی ما دو تا هم یکی هستیم؟
دومی توتی میخورد: ما دو تا هم دو تا یک هستیم.
اولی توتی میخورد: تا حالا چند تا توت خورده ایم؟
دومی توتی میخورد: یکها توت خورده ایم.
اولی توتی میخورد: منظور از من و تو و این یک آمازون بسیار چیست؟
دومی توتی میخورد: من و تو و این یک آمازون بسیار.
اولی: یک چیز بسیار مهمی میخواستم بگویم یادم رفت.
دومی توتی میخورد: توت ات را بخور یادت میآید.
اولی توتی میخورد تپی از شاخه میافتد پایین.
دومی جیغکشان میپرد پایین سر نعش اولی: آخ! عزیزم! بی تو من دیگر روی کدام آمازون بنشینم؟ با کی توت بخورم؟ با کی حرف بزنم؟ کدام طوطی را ببوسم؟ چه کنم؟ چه خاکی به سرم بریزم؟
روان اولی به توتهای سیاه بالای درخت خیره میشود، و پیش از آنکه به بهشت آمازونیها بپرد نگاه بوسانی به دومی میاندازد:ای وحدت وجودی معدن پاسخ! نمردم و از تو هم چند پرسش شنیدم. حیف که هیچکدام اصالت فلسفی ندارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر