۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

به صراحت چوبکی که می‌‌کوکوکوکوبد




به دو سرخپوست آنطرفی: معصومه و مهدی



دارم می‌‌کارم
هذیان در صدا‌رس الف
بر می‌‌دارم
خشکی از وقتِ با
برداشتن بر از داشتن
شن از وقت آب
به خواب شماره می‌‌زنم
آتشِ تر به خاکستر ستاره
دست سایه‌ام آبستن رستن است
از مناظر بیگانه‌ی اشاره
سیل‌آسا واو‌های وحشی می‌‌آیند
با شاخ‌های گ
به چرای الف‌های بلند می‌‌آیند
همچنان که می‌‌چرند
چند‌چند
تیر‌های مرا می‌‌خورند و من
تیر‌خورده‌ها را می‌‌خورم
دارم می‌‌خورم که تیر می‌‌خورم
تیر‌خورده‌ام را می‌‌خورند
بیگانگانی که سواره پیاده می‌‌شوند
بر چار‌پایانی ناشناس از کشتی‌ ها
دارم بر می‌‌دارم خواب سرخ قاره‌ام را از پلک
قاره‌ای از اقیانوس می‌‌آید
می‌ درد بیداری بزرگ را
سفیدسفید می‌‌خورد
پوست را گوشت را استخوان روح را
در کاسه‌ی سرم خون نژادم را می‌‌آشامد
می‌ بینم دیدنِ پشتِ افق
 دارم پیش از اتفاق می‌‌بینم
به صراحت چوبکی که می‌‌کوکوکوکوبد
سروری شکسته با افسر پر عقاب
بر پوست انقراض

۱ نظر:

دیو شدم د

    دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیو‌چه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...