به افبی شدم "دوست" باریده بود. چنانکه پای به حرف مفت فرو شود به دوست
فرو میشد.
گل به روی
دوستان، این دوست است یا چس فیل؟ یا ریگ بیابان؟ یا تابلو و لوگو و نئون خیابان؟
یا لیست علف خرس و کاه و جو و یونجه؟ یا؟ یا؟ یا؟ چپ و راست تقاضای دوستی میفرستند.
چه بیزینسی! چپ و راست عرضهی پذیرش میکنی. چه کسب کسادی! لیست ات پر است و دور
و برت برهوت.
برخی هستند
که هیچ کار و باری با تو ندارند. چه بهتر! ولی دست کم در هومپیج حضور گرمی
دارند:
اهل موسیقی و
رقص و طرب و عکسها و شعرهای سوزناک یا خنک یا ولرم اند. باشند و کاش اینهمه طاقتفرسا
بی شمار نباشند. باشند! (وقتی چیزی بیش از حد و همریخت و ژنریک عرضه شد دچار
تورم میشود. سکهی رایج شعر امروزه از ریال هم بادش بیشتر شده. بیخود نیست که
نذریپردازان، نزدیک بود بنویسم نظریه پردازان، برایش عزاداری راه انداخته اند.
یکی از تفریحات اساسی من خواندن همینتیپکارها و کامنتهای پیرامون آن است.
تفریح را اینجا به همان معنی بی آزارش میآورم. آن شعری که آنها به سوگاش توی
مدرسه بست نشسته اند همان به که بمیرد. مرگ آن گوسپند ریقو تنها مشتی دیزیخور
قهوه خانه را به فینفین میاندازد. اما حتا قصابهای تهران هم میدانند که نمیتوانند
به نمایندگی از طرف قصابان کل کشور یکدفعه مرگ گوشت را اعلام و برایش فغان کنند.)
اهل سیاست و
فراست و کیاست اند. خب! باشند.
اهل فیلم و
کتاب و نقد و "تکین و تکینگی و انضمامی و درونماندگاری و بدنهای بی اندام و
گفتمان خایههای جفتمان" اند. چه اشکالی دارد! کاش همه مانند سوما خوردگان
دنیای شجاع جدید، ژنریک حرف نمیزدند! بزنند. به من چه!
اهل حرفهای
گل و بلبلی و کامنتهای سراپا عزیزم دم ات آتشکده بانوی شعر،آقای خرد، نبوغ شما
بر کسی پوشیده نیست اند. هستند. آنها را میبینی. حتا اهل فحش و فضیحتهای زمخت
و بحثهای یکنفره در نفرت از شعر و ادبیات و نیما و هدایت اند. با دهانهایی انباشته
از تبلیغات آخرالزمانی کتابهای چاق، لقمههای نجویده نگواریده. طلبههای هگلی و
اگامبنهای گلی با ذهنهایی اندوده با کاهلی و تکرار و تکرار و تکرار. دهن کفآلودشان
چاییده! اینها همه هستند و بودنشان در هر جامعهای به ویژه جامعهی مجازی بایسته
است.اینها تکرار جوانی نسل من اند. تنها دهنها و ذهنهای عزیزشان را به اسمهایی
دیگر، شیکتر، آلامدتر، کرایه داده اند. داده باشند. به من چه؟ من هم کرایه دادم
و مغبون شدم. آنها هم شاید روزی مغبون شدند. این یک غبن تاریخا واگیردار است.عرق
پس از تب است.اینها همه هستند و جامعه را رنگین میکنند. رنگ خوش است. جامعهی
یکرنگ، جامعهی خررنگکنپسند چرندی است. اینها را شب و روز میبینی. شور و
حرارت بسیاری از آنها در ناخوشایندترینحالات هم بخشی از افسارگسیختگی نیروی
زندگی است. نیروی زندگی ربطی به خوب و بد و زشت و زیبا ندارد. این صفات مبهم،
آرزوها و انتظارهای بیجای ما هستند."ما" اتو کشیدههای منزه همه چیزدرست
از همه چیزایرادگیر. ما تشنگان رستگاری حوض کوثری، عاقبتمحمودی قضا قدری، ما معتقدان گره در گره، قالیهای تنبلی با نقش و نگارهای اعتیادانگیز.
ما بی من و منشها. ما به ما چه مشربها. ما بسیاران...... "ما" ضمیر
آلوده یا آلوده شدهای ست. این ضمیر کور، چاه ویل من و تو و او شده است.گفتگوی
بیژن و منیژههای ما از فیلتر این چاه میگذرد. بگذرد!
اهل دانش و
هنر و اندیشهی بی سر و صدا و فارغ از بازارگرمی لایکیستها هم هستند. تنهاییهای
خوشبوی آنان از دور حواس را صدا میزند. آنها آهسته و پیگیر راه خود را میروند.
و اما یک تیپ
دیگر هم هست که "دمو"ی واقعی است. کراتیک همیشه در اکثریت. همین
"دوستان" لیستانباز. همین صدها هزارها اسم و عکس راستین یا دروغین.
همینها که آدم از انبوه بی تفاوت پنهانشان میترسد: نترسیم! نترسیم؟ اینها
هستند و نیستند. هستند که نباشند. گاهی این فرندلیستام را ورق میزنم و به این
رجال و نسوان غیب نگاه میکنم و از خودم میپرسم: اینها اینجا چکار میکنند؟
نفوس مرده هم از اینها مفیدترند. دست کم با شناسنامههای آنها شارلاتانهایی میتوانند
رای احمدینژادی جمع کنند. بدمعاشی مالی کنند. ماستی بمالند. دوغی درست کنند
ولی با این سربارهای مجازی چه میتوان کرد؟ من تا همین چند روز پیش دارای هزار
و ششصد و پنجاه دوست بودم. داشتم دشمنلازم میشدم که دیدم طفلکی وبلاگام
"جوش" را ریپورت کرده اند. لابد از میان همینها کسی یا کسانی دست به
این رفتار آلوده اند. اینها نمیتوانند چند نفر آدم پراکنده باشند. لابد قدرت
بسیج دارند. امکان این هست که حتا از میان اینها هم نباشند. از کسانی باشند که
ممکن است ظاهراً بشناسی. آنها هم که کل شعرهای مرا و حتا اسم مرا از لیست الفبایی
نویسندگان، از روی سایت بیمارشان برداشتند و ظاهراً آب هم از آب تکان نخورد هم از
وزارت اطلاعات رژیم نیامده بودند. آنها هم شاعر و نویسنده و ضّد رژیم و طرفدار
اخبار حقوق بشر روز، بشر مجرد انشایی-اعلامیهای بودند. این را هم بگویم که بی پرنسیپترین،
بی رحمترین و آلوده دستترین آدمهای روزگار را هم میان همین سیاهیلشکر شعر و
ادبیات دیدم. دانا سروران این قبیله هم از اعضایش بهتر نیستند. اینجا هم فتوا و
اجرا و مفتی و مجری هست. اینها هم باشند. لایکیستها هم باشند. همه با هم باشند که
باشند و به پای همدیگر هم پیر شوند یا نشوند. مرا سننه!
آنچه برای من
میماند ایستادن رودرروی کلنگبه دستان تاریکی است. این از دشوارترین کارهاست.
من همین دشوارکارها را دوست دارم. ویرانگران فضا و نام و سخن دیگران، ممکن است با
قدرتنماییهای موقت در خلوت، پیروزیهای پستشان را به همدیگر تبریک بگویند. بگویند!
این تبریک هم تسلیتی در پی خواهد داشت. تسلیت بی تسلای کسانی که میدانند در
پیروزیهایشان شکستپذیرترند. در تاریکی میشود چاقویی از آستین درآورد و تا
دسته به پشت و پهلوی کسی فرو کرد. در این کار هیچ حماسهای نیست. این رفتار کاکا
رستموار تا کنون برای هیچکسی شهرت نیک نیاورده. آنها هم روز تاریک خود را خواهند
دید. اهل ساواک هم روز تاریک خود را دیدند. سعیدامامیهای وزارت اطلاعات اسلامی
هم روز واجبیخوری خود را دیدند. این روزها در انتظار روزیخوران ستم و استبداد
سال و ماه و هفته میشمارند.
من برخی از
عزیزترین انسانهای زندگیام را هم در همین فیسبوک دیدم و شناختم. دیگر دوست و
دوستی برای من در دو سوی مرزهای مجازی و حقیقی معنی نمیشود. برخی از این
همسایهچهرگان کتاب، به اندازهی خویشان همخون و همرگ و ریشه برای من ارجمندند. بر
عکس آنچه شایع است و تنها پنهانکاران و جاسوسمنشان از آن شایعه سود میبرند
فیسبوک میتواند جایی برای رفاقت و همدلی و گفتگوی دوستانه و بی آزار باشد.
جایی برای گردش دانش و اندیشه و هنر و تمرین همزیستی آسایشمند.
آنها که روز
روشن کشوری را ویران و ملتی را سکهی دو پول کردند چرا نتوانند همانکار را با
محیط مجازی به انجام رسانند. بر من و توست که از رفتارهای ویرانگر این اشباح بی تفاوت
نگذریم. آنها ما را تنها گیر میآورند و زهر خودشان را به زندگیمان میریزند.
امروز من، فردا تو، پسفردا او.
فیسبوک در پاسخ اعتراض من به حذف چندین متن جوش از
روی صفحهام نوشت: چون تا کنون کسی در حمایت از شما اقدامی نکرده این ماجرا تکرار
خواهد شد. جوش، "نامطبوع و خطرناک" گزارش شده. چه خبر مطبوع و امنیتانگیزی!
این حرفها را نوشتم تا انبازندگان فرندلیست من بدانند که از امشب به بعد صد تا صد تا آنها را از لیستام پاک خواهم کرد. میان آنها ممکن است افرادی هم باشند که وقتی برای سپریکردن در فیسبوک نداشته باشند. این هم فهمیدنی است آنها برای استراحت مجازی میتوانند جایی بهتر از فرندلیست دیگران بیابند. دستور دادهام دانشمندان لابراتوارهای کیمیا کار جمهوری وحشی، پیفپافی معجزه آسا تهیه کنند که اگر به دیوار چین بزنی بخار خواهد شد: پیفپاف! دوست زیادی! این هم از آنتیفرندپیفپاف! دوستان بیرون از گیومه هم میتوانند سفارش بدهند. پیش به سوی دوستقحطی دمشقافسا!
این حرفها را نوشتم تا انبازندگان فرندلیست من بدانند که از امشب به بعد صد تا صد تا آنها را از لیستام پاک خواهم کرد. میان آنها ممکن است افرادی هم باشند که وقتی برای سپریکردن در فیسبوک نداشته باشند. این هم فهمیدنی است آنها برای استراحت مجازی میتوانند جایی بهتر از فرندلیست دیگران بیابند. دستور دادهام دانشمندان لابراتوارهای کیمیا کار جمهوری وحشی، پیفپافی معجزه آسا تهیه کنند که اگر به دیوار چین بزنی بخار خواهد شد: پیفپاف! دوست زیادی! این هم از آنتیفرندپیفپاف! دوستان بیرون از گیومه هم میتوانند سفارش بدهند. پیش به سوی دوستقحطی دمشقافسا!
جناب پرزیدنت حسین سرهنگ رئیس جمهور گرامی شرنگستان
پاسخحذف.
لطفاً برای زیباتر شدن نوشتههای خود از فونت تاهوما و به صورت ساده (توپر/bold نباشد) استفاده کنید. میتوانید از ورد مایکروسافت استفاده کنید و یا از قالبهای فارسیشده توسط گروه بلاگر فارسی. سپاس.
.
از طرف وزیر امور خارجه کشور همسایه
ای ناناشناس عزیز، همانا دشمنتان رئیسجمهور یا سرهنگ باشد وگرنه من همان پرزیدنت شرنگام که هستم. از لطف شما سپاسگزارم. به ژالستان هم سر زدم. واقعا این فونت تاهوما زیباست. تلاش میکنم بازماندهی مخام را به کار بیندازم و با راهنماییهای آن لینک بالاترین، پس از این، این فونت را به کار ببرم. من تنها با این بهنویس شکنجه گر بلدم فارسی بنویسم. آن را به ورد منتقل و از آنجا پیست میکنم روی بلاگر. پیشنهاد شما بسیار جالب است. دم شما دوست ارجمند گرم!
پاسخحذف