بهشت مارسحر بیانی
باز کرمِ شبکتاب
پرید تو تاریکیِ کلفت
کشید روزنه
تو تاریکیِ دراز
مو به مو
آیندهِ خندهِ تو را
تو استخوانِ سرِ من نوشت
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
سِحر ِ بیان ِ تو
پاسخحذفدرین شب ِبیابان ِ بیان
سَحَرها می نشاند!
جوش را عشق است.
دمات توپای همایونِ فرخنده!
پاسخحذف