انسیه اکبری را آن سر سیاره پشت مونیتورش میبینم که این شعر را میخواند سیگاری میگیراند زنانگی عصبیخنداناش را میخاراند و با لهجه ی بومیان استرالیا فریاد میکشد: بو که مادر زبان ات را گاهی دم دروازه ی نیهیل ببینم پرزیدنتا!
ناکارلگدی زده با سم گور به دهانام را گاییده مرگ
ای رفیقان!
ببخشید! نبخشید!
عفتام ترکیده توی کلام ام
دنهایم قروچه دعا کنان دانهایم را میشمارند
بو که بیفتد یکی باقی بجوندش
بی معرفتها ما دندههای یک چرخ گوشت بودیم
همنمکهای یک طبیعت
سوسام سر مارم نیست
حضور فراوان کرم درهم و برهملول
ریش و دماسپاگتیام کرده
کسام افتاده از شعرم
می خوردش لفلف و کف کرده پوزه ی پهنی که هرگز
نه برده بو از طیقا
نه گفته شقایق
خب که همین!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر