یکی از آن سر زمان به آرش جودکی گفت : یک روز رفتم توی آینده دیدم گذشته
سقوط دال از آینده
سقوط نون از آینه
سقوط یا از آیه
سقوط ها از آه
سقوط آ
دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر