شبی خواب دید که روح کرگدنی جوشی به او گفت: اکتب! نوشت دید کوه انبوهی مشطح از پروانهای پرنده از باستان نژاد خود تا کنون بود
صفر انفجار اعصاب گلهای کرگدن که ناگهان زمین زیر سایههایش دهن میدرد میافتد با کله توی دره ام
روانام جنگل واژگون کرگدنهای تا نیمه در ژرفا فرو رفته است
روانام تا سینه در ریشه ی کوه نیمه مرده ای
فرو رفته است
فرو رفته در پارههای سنگین فرو رفته در هم
چراگاه همهمههای ترسیده ی باد در ترکهای سنگهای واپسین- نفس ها
نفسهای لهیده در سینههای مدفون منفجر
روانام کوهی از پوستگوشتخوناستخوان کوفته در قهقرای مفاجات است
شبی رواننژندان سیاره یکنگاه در بیدارخوابی هماهنگی که میرفت مرگ را بگسلد
کابوس خردبوسیده ی مرا دیدند
دیدند جنگلی واژگون از گردنهای گداختهشان لگد در هوا میزند
پوزههای پهنی با شاخهای کجکوتاه آخته شکمهایشان را میجود
سینههایشان از هجوم چشمان ناگهانزنده به گوران وحشیانه معصومی
چنان نبش صبر شد
که یکصدا با دهانهای متروک نعره کشیدند
کشیدند
کشیدند چنان
که ریشه ی کوه ها
سست شد
کوه سستی در زبان من تلو تلو میخورد
کوهی از درون شکسته
تکه تکه به هم تکیه داده
در باستان سنگ بی نهایتی که وارفته چسب و مسب اش
کنار من همچنان که زنبقی بی خیال میخندد
نژادی منقرض میشود
همچنان که پروانهای بلند میشود
قلهای میافتد
کنار من از کنار من رفته دارد ریشههای گسستهاش را گره میزند
باز میکند
گره میزند
باز
گره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر