مهرسان جوان، در قرن سیزدهم میلادی به شمشیر خونمست خان خانان گفت: هفت قرن دیگر من معمار "جوش" خواهم شد و تو زیر ویرانهای باستانی در شعر پرزیدنت، زنگ زده ای.
چنگیز میزدم
تند میزدم
تیز میزدم
مرگ در آسیا
با سایههای غولآسا
مغولی میرقصید
از نوح لبریز میزدم
شهرهای مصروع
با دهانهای سفید
غش میکردند
گنبدهای تنوره کش در اذان وحشت
سایههای شترها بر منارهها
مغولی میرقصیدند
بر باغها نهیب پاییز میزدم
بیابان میآمد
می آمد با صدای سیلها یراق و دراق
گردها باد شیهه و نعره
تندر طبلها و سم ها
رجز-آذرخش مهمیزها نگاههای کجکج شمشیر
با ابرهایی آبستن زخم
بیابان بیابانها میآمد میآمد
مغول در پوست اژدها تازیانهای چغر
از گوبی تا سرخس میرقصید
بر سیم آخر ستیز میزدم
ریخته در هم از هم پاشیده
ریخته در هم از هم پاشیده
شیرازه گسسته
انسان
زیر فواره ی گردن اش
روی واپسین برق چشم اش
با دستهای چسبیده بر گوشتاگوش بریده سر فشرده بر سینه اش
میان جزیرهای سرخ
در زبان مرگ میدوید میدوید میدوید
ای تازیانه ی خدا!
به من رقص بیاموز!
با زخمههای زخم خیز
خونریز میزدم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر