۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

ژنده ی چهار سالگی



با فروتنی اسب کوری که مست و نشئه به کوه وهم زد و خود را بر چکاد آن یافته پنداشت شاهین است و بی‌ پروا پرواز بی‌ پر کرد و دید دره دارد با سرعت مرگ به او نزدیک می‌‌شود ناگزیر چنگ به کاکتوس سنت‌آندره زده با منتال‌فلاش بک خود را بر سیارکی گرد ژیندوس فرود آورده دیده شیری به چشمه‌ای نزدیک شده خود را در آن دیده از خود رمیده زرافه‌ای با تن‌‌اش قایم باشک بازی کنان گاه دم از سر در می‌‌آورد گاه سر از دم گرداگرد خود چشم‌های خیره‌آبی‌ پرندگان شکاری نو‌پدید دیده آنقدر ترسیده که درون‌اش را به بیرون ریخته بیرون‌اش بخار شده زانو زده سیارک سرگردان بیگانه را بوسیده سم به هوا برده با شیهه‌ای پیچیده در هشتصد میلیون سلول‌اش  خدا‌وحش را فرا‌خوانده دریاب‌دریاب‌دریاب‌گویان درست و دقیقا در همانجا که امید به رستگاری بید لرزان سست‌ریشه‌ای در آستانه ی از بیخ‌کندگی بود برگشت دید در نیمروز چمنزاری کنار جوی زلالی ایستاده آب زندگی‌ از پک و پوزش می‌‌چکد و کره‌ها و نریون-مادیون‌های نوع تندر آسایش دور و برش شیهه‌های خرّمی می‌‌کشند و سر‌های زیبایشان را در علف‌های خوشبوی زمان فرو می‌‌برند و با منخرین شکوهمندشان نسیم‌های رنگین را سبک‌سنگین می‌‌کنند در این شب بیست و هفتم ژوئن که چهار سال از آن لحظه ی نجات و مکاشفه می‌‌گذرد زیبا‌مادر‌زندگی‌ را سپاس می‌‌گزارم و زمین گرم مهربان را می‌‌بوسم و هشیاری بزرگ را در بر می‌‌کشم و از خوشی‌ سم به زمین می‌‌کوبم و سر و یال در هوا می‌‌افشانم: چهار سال از ترک بنگ و باده و پایان مستی و منگی شعر و زندگی‌-سوزمن گذشت در این چهار سال من از گرداب جهان‌ام جهیدم و به اندازه ی چهار قرن جوشیدم و جنبیدم و کوشیدم و همچنان می‌‌چهچه‌ام چه چهچهه ی کودک چهار ساله‌ام را جهان‌اش را دوستان و حتا دشمنان‌اش را در این لحظه  دوست دارم دوست دارم دوست دارارارارارم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دیو شدم د

    دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیو‌چه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...