۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

نامه به یک هیجان زده


ba tashakore faravan az Presidente aziz,
man nemidoonam chi begam, vali sharmande kardid maro

اول بگذارید یاد آوری کنم که ما جوان های بعد از انقلاب ادبیات فارسی مون مثل شما قوی نیست و روم سیاه... من یه سری از این کلمات را اصلا نفهمیدم:

بی‌ فراست
خناس
ماکرین
تراخم
شحنه
سماع
این زاویه مناسب چشم قناس نیست

این طفل شوخ را نظر بی‌ اساس نیست
این یعنی بقیه به من نظر دارن یا من به بقیه؟

بعد، از همه سؤال بر انگیز تر اینجاست که :
باغی‌ که با بهار خودش گرم زندگی‌ ست
محتاج شیخ و شحنه و حکم قصاص نیست

منظور این چیه؟

در کل این شعر برگرفته از چیه؟
یعنی بارز ترین خصوصیت من علاوه بر شوخ طبعی، چیه؟ بد چشمی و نظر انداز بودن؟

با ابن اوصاف فکر کنم وقتش رسیده که جام بی آبرویی را سر بکشم و با رؤیای محترم بودن وداع بگم. ولی آخه چرا؟ مگه من به غیر از بروز دادن یک سری احساسات و عواطف انسانی، و تلاش کردن برای شکستن تبوهایی که سایه ی نادانی را انداخت روی سر نسل پدر و مادرم، و زندگی جنسی شان را تباه کرد، چی کار کردم؟

من نگرانم که یک وقت دوستان بد با خواندن اثر شما منو بیش از پیش محکوم کنن به هوس رانی، بی ادبی، لوده گری، به بازی گرفتن جد و صفات بدی که نه از شخصیت من، بلکه از ذهن فلج خودشان تراوش کرده.

که این طور نیست. بنده با شوخی کردن از رنج زندگی خودم و دوستان می کاهم... که کوته فکران شوخ طبعی بنده... یا بهتر بگم تلاش بنده برای مخفی کردن واقعیت تلخ زندگی را می گذارند به حساب نادانی من.

امیدوارم آب به آسیابشان نریخته باشید و من اشتباه برداشت کرده باشم

نکته آخر این که در زندگی غم کم نیست. شما اینو بهتر از من می دونید. آنهایی که غم ها را منعکس می کنند واعظان مرگند. و من اگر تلاشی کردم، در راستای ترویج شوق و عشق به زندگی بوده و بس.

من نفهمیدم این شعر در تحسین بود یا تمسخر من
ضمن تشکر مجدد، از وقتی که اختصاص دادید، لطفا با کمی توضیح بنده را از نگرانی در بیارید
ارادت مندیم





  • کم پیش آمده که با کسی‌ اینطوری حرف بزنم، حالا با تو اینطوری حرف می‌‌زنم تا درسی‌ برای ترس ات باشد:
    واقعا‌ای خاک عالم بر سر بی‌ عرضه ات بکنند که اینهمه هارت و پورت می‌‌کنی‌،و بعد از قضاوت مردم می‌‌ترسی‌. حال‌ام از این نامه ی تخمی ات به هم خورد. مرا باش که تو بی‌ ظرفیت را به وزارت لاس تر جمهوری‌ام انتخاب کردم، تویی که بویی از توحش و بی‌ ناموسی نبرده ای، و همانطوری در باره ی خودت قضاوت می‌‌کنی‌ که دشمنان جان و جوانی نسل ات.آخر‌ای وزیر بی‌ بته، که همین الان تو را از مقامی که لیاقت‌اش را نداری حذف می‌‌کنم، مگر من کرم دارم که به یک آدم تراخمی بد‌نظر شعر هدیه کنم؟ من فقط به دوستان‌ام شعر هدیه می‌‌کنم.با هدیه کردن شعر به هر دوستی‌، او شهروند جمهوری وحشی‌ام می‌‌شود. این یعنی‌ بیان مهر و احترام، به سبک پرزیدنت. چه کنم که تو فقط با دادن چهار تا فحش تخمی و چهار تا ژست بی‌ ریشه، کارت به جایی‌ می‌‌رسد که از دیدن اسم ات بالای یک شعر بی‌ ناموسانه و لاس‌پرستانه دستپاچه می‌‌شوی، و از اینکه دیگران چه در باره ات فکر کنند زرد می‌‌کنی‌، و چنین نامه ی بی‌ ‌نمکی به من می‌‌نویسی. آخر‌ای بی‌ ظرفیت، اولا این خفن‌غزل هیچ ربطی‌ به تو ندارد، من وقتی‌ آن را تمام کردم، به استعداد تو در هنر لاس، بی‌ ناموسی، و اخلاق‌بر‌اندازی، فکر، و پیشانی‌اش را شایسته ی نام تو دانستم( چرا می‌‌ترسی‌ با نام واقعی‌ خودت هارت و پورت بفرمایی؟)، و حتا تو را به وزارت برگزیدم.حالا کون ات بسوزد که این پست ملکوتی را هم از دست دادی.همین نامه را هم منتشر می‌‌کنم تا این بار به درستی‌ آبرویت پیش دوستان ترسو‌تر از خودت برود، و همه بدانند که چه بزدلی هستی‌.کسی‌ که هنرش چرت و پرت گفتن و پای آن نایستادن است.من اگر دست به تپاله هم بزنم از آن فرهنگ می‌‌سازم.اصلا بی‌ کود، گل و گیاهی در کار نیست. چقدر از بوی کود می‌‌ترسی، ولی‌ بدت نمی‌‌آید ساعت‌ها با گه‌ خودت بازی کنی‌ تا بزرگ بشوی. کی‌ بزرگ می‌‌شوی‌ای صغیر؟ تنها آدم‌های صغیر قیوم‌لازم اند که از قضاوت سر و همسر می‌‌ترسند. پاک ناامیدم کردی. عجب نسل بی‌ همتی. بی‌ خود نیست که همه تان دنبال موسوی راه افتادید، شاید هم تو راه نیفتادی، ولی‌ با خواندن این نامه فهمیدم که چقدر مذهبی‌ هستی‌.ای کج ذوق حیف گیتار، مگر تو تا کنون ندیده‌ای که یکی‌ از پروژه‌های اصلی‌ من، در افتادن با این اخلاق گندیده ی اسلامی-ایرانی‌ است؟ من هر چه می‌‌نویسم علیه آن است. به اسم جمهوری من دقت کن! چند نفر آدم بر این سیاره می‌‌شناسی‌ که با افتخار خودشان را وحشی بدانند؟ یا جوری از بی‌ ناموسی و لاس و حتا نادانی‌ حرف بزنند که انگار بهتر از آنها چیزی نیست.تنها تو نیستی‌ که ادعا‌ی آزادگی می‌‌کنی‌، و سر بزنگاه توّاب از آب در می‌‌آیی‌. برادران من هم همینطورند. کلّ این ملت دارد به گا می‌‌رود و خودش نمی‌‌داند، چون فکر می‌‌کند با فحش دادن به آخوند‌ها، با آنها تفاوت دارد.پس معلوم است در این مدت همه‌اش با آن لینک‌ها و استتوس‌های بی‌ هنرانه فحش و فضیحت‌های دم دستی‌ رایج، خود‌نمایی می‌‌کردی. چقدر شبیه آن جاهل‌های بی‌ صفتی شده‌ای که عاشق خواهر مردم می‌‌شوند ولی‌ اگر کسی‌ دل‌ به خواهرشان ببازد با چاقو شکمش را سفره می‌‌کنند. کی‌ می‌‌خواهی‌ یاد بگیری که تمام این سوره، آیه، پند، اندرز‌ها و همه ی این دم و دستگاه نکیر و منکر و تعزیر و تکفیر را راه انداخته اند تا تو انسانیت خودت را چیزی ناپاک و نادرست بدانی‌ تا مشتی آخوند کون‌شسته آن را هدایت و رستگار به چروکیدگی، بی‌ عرضگی، افسردگی، جنایت مقدس و هزار کوفت و زهر مار دیگر کنند و از تو یک حیوان خانگی باربردار و سر در آخور مطیع بسازند.من دارم هزار جان می‌‌کنم که خودم و تو و هر کسی‌ که سخن‌ام به دست‌اش می‌‌رسد را به خوشی‌ و بی‌ آزاری انسانی‌ خودمان فرا‌خوانم. بخندم و بخندانم و اندکی‌ این زنجیرهای درونی‌ ریز و درشت بسته بر عصب‌ها و ماهیچه‌های روانمان را شل کنم، آنوقت تو می‌‌گویی: نفهمیدم این شعر در تحسین بود یا تمسخر من...مگر من بیکارم که بیکاره ی ترسویی مثل تو را تحسین کنم( اگر اهدای شعر به تو تحسین نیست، پس چه کوفتی است؟) یا آدم قحط است که بخواهم تو را مسخره کنم؟ من هیچکس را مسخره نمی‌‌کنم، تو که از نسل خواهر-برادر‌زاده‌های من هستی‌. من سنت‌ها و خرده فرهنگ قلمبه ی دروغ و دغل باز را مسخره می‌‌کنم. چرا باید فکر کنی‌ که من تو را مسخره می‌‌کنم؟ مگر تا کنون چنین رفتاری از من در باره ی دیگران دیده ای؟ من آنجا که باید پدر آدم‌های بدمنش را هم در می‌‌آورم،با اهل قدرت و شهرت و ثروت اگر خود‌نمایی کنند تند و تیز می‌‌شوم، ولی‌ چرا باید جوان بی‌ آزاری چون تو را که امید واهی به شخصیت شوخ و شنگ و نترس‌نمایش داشتم مسخره کنم. آیا خجالت آور نیست که یک موزیسین که خودش ترانه هم می‌‌نویسد، معنای کلماتی مثل بی‌ فراست، ماکرین، سماع و شحنه را از من بپرسد؟ آن هم کسی‌ که از کودکی در جمهوری اسلامی بزرگ شده، آنهم در عصر اینترنت که می‌‌توان ده‌ها دیکشنری و لغتنامه را با یک کلیک جلوی چشم آورد؟ تو لایق عصر خودت نیستی‌. لایق وزارت در جمهوری وحشی نیستی‌.لایق نام و امضایت نیستی‌. فقط به درد این می‌‌خوری که پشت یک اسم مستعار پنهان شوی و لیچار بگویی. تو لایق فضیلت بی‌ ناموسی، شرف لاس‌ورزی، و غرور زیبای توحش نیستی‌، برو پشت سر دروغ‌هایی‌ مثل خاتمی و موسوی و کروبی نماز تمدن بخوان. یاخک! حال‌ام از نامه ات به هم خورد. من چقدر نادان‌ام که به آدم‌های تخمی ترسویی چون تو شعر هدیه می‌‌کنم. الان اسم ات را هم از روی شعرم بر می‌‌دارم.لایق آن نیستی‌. تا حالا چندین بارپیش آمده که من شعری به دوستی‌ هدیه کنم و او بپندارد که درشتی یا نرمی آن شعر متوجه شخصیت اوست، و من هر بار با حوصله توضیح می‌‌دهم( چه بیزارم از توضیح!) که آن شعر در باره ی کسی‌ نیست، فقط به کسی‌ هدیه شده.یک بار من یک شعر غولانه نوشته بودم، یک آدم با منشی صد و سی‌ سانتی که نام‌اش را بالای آن شعر گذاشته بودم، گفت این شعر را در  شان من گفته ای؟ تا حالا هیچکس به این خوبی‌ مرا توصیف نکرده! گفتم درست می‌‌فرمایی.در تمام مدت نوشتن‌اش سرم را بالا گرفته بودم تا چیزی از جبروت ات از قلم نیفتد. آن شخص هم لابد تو بودی!
    به دختران رعنا جوان جوش ابلاغ رسمی می‌‌کنم که تا اطلاع ثانوی،  به لاس‌های این جوان‌نمای پیر‌پندار اعتنا نکنند، و او را از نعمت بوس و کنار محروم فرمایند.
    با نگاهی‌ سرشار از نامیدی به تو حیف نان.
    پرزیدنت.

۱ نظر:

  1. لطفا در سطر هشتم: عزل می‌‌کنم به جای حذف می‌‌کنم، خوانده شود.

    پاسخحذف

دیو شدم د

    دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیو‌چه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...