۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

به من فاصله دادند


سایه ی چهره‌اش بر چهره ی کودک اش، برگی از آسمان و لحظه‌ای از آفتاب: مهشید شریفیان


به شاعران صله می‌‌دادند
به من فاصله دادند

در مادرم به هوش آمدم
با جیغ مرا راند
دویدم در زبان
کشورم گریخت
با نوشتن هر خطی‌
پشت سرم مرزی
دروازه‌اش را بست

می‌ ترسم بادبادک شوم
با نوشتن یک واژه
یک واژه ی دیگر
بگسلم
رشته از انگشت تنی‌
که دیگر از من نیست

۲ نظر:

  1. چه ناب و بی انتها مینویسی پرزیدنت عزیز .سپاس بیکران از ارزانی های بی دریغت. درود عشق بر لهجه ی وحشی کلام تو بهنگام عصیان آفرینندگیت.

    پاسخحذف
  2. فدای تو مهشید نازنین ام، این شعر زیر نام تو و حضور کودک ات، فاصله را از میان برداشت، و شاعر‌های بسیاری یافت: خوانندگان.

    پاسخحذف

دیو شدم د

    دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیو‌چه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...