۱۳۹۰ آذر ۲۷, یکشنبه

منظره ی لختِ پوش



که آه مادران و حیرت کودکان، دروغ و پوش‌دیو را از سرزمین شما براند: شیوا دین‌محمد و سهیل کوچک اش


ریخت می‌‌ریزد از ریختن
شار سراب از
ناودان خشک
بالای سکوت
در سکوت پایین می‌‌ریزد
ریختِ  چشمِ کبوتران
از کاسه‌های تشنه
کلاغ‌هایی‌ از کجا
دانه‌های کور می‌‌چینند
شب‌تراز پرهایشان
می‌ تراود دود بی‌ ریختی
از تنور‌های سرد
ستون‌های لق
ظهر خاموش
قیلوله ی خفتگان گرسنه
منظره ی لختِ پوش


۲ نظر:

دیو شدم د

    دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیو‌چه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...