شب
گودال آب
پرنده ی مرموزی ماه میخورد
"سرور جوان"
خوانندهای هست که آنقدرها هم خواننده نیست. بیشتر نخواننده است، به این دلیل ساده که هنگام خواندن یک متن، کتابی غول آسا در سرش، حواساش را پرت میکند.علم کامل آن تک-کتاب، که او تکخواننده ی آن است، آنچه میخواند را آنقدر در نظرش مبهم و حقیر و محدود و محصور و گنگ مینمایاند، که اگر بخواهد چیزی در باره ی خواندهاش بگوید زباناش دو پاره میشود. همزمان که میستاید، مینکوهد.این کار را چنان بزرگوارانه و از سر لطف و حقیرنوازی انجام میدهد، که اگر نمیداد بهتر بود.رفتار این تیپ خواننده مرا یاد رفتار مؤمنین=همانا تک-کتاب پرستان، میاندازد. هیچکس به اندازه ی آنها در گفتگو ناتوان نیست، چون برای گفتگو باید بتوان شنید که دیگری چه میگوید. به ویژه اگر آن دیگری، فرهنگی چکیده تر داشته و از همین رو چکیده گو باشد.اما آنکه عادت به مجیدی-کریمی و مبینیت یک کتاب کرده( به ویژه اگر آن کتاب از تراوشات نامکتوب=چرک ذهن شفاهی خودش باشد)، چیزی ارجمندتر از آن، برای شنیدن و خواندن نمیشناسد.رطب و یابس آنجاست. دیگری پرت و پرتگوست.منحرف است.باید او را به صراط مستقیم هدایت کرد.چنین کسی، جهان را صحنه ی وعظ و اندرز میداند، و شغل نحیف خود را هدایت دیگران.او در مورد همه چیز با متراژ تقابل آسان عظمت-حقارت و مترادفات کلی آن، حرف میزند. زبان او آراسته به فضایل کلوسال ماوراست. یک فضای سوبلیم درک ناپذیر برای ذهن خاکی. حالتی آسمانی در او هست که اگر مکانیسم آن را باز کنی، بر چیزی که چیز تر باشد هم استوار نیست. فضای ماورأ بر چیزی استوار نیست مگر بر ادعای ماورأ.این ادعا قدمتی به اندازه ی زبان آدمی دارد.برخی آن را جدی گرفته اند-می گیرند، برخی برای آن تره هم خرد نکرده اند-نمی کنند.این و آن هر دو بایسته ی بودن اند. کار آنجا گره میخورد که مدعی، عادت همه دانی خود را با خود اینور و آنور بکشد و منتشای موسی به دست، بشیر و نذیر سیئات و حسنات دیگران شود.همین جاهاست که این منجّم زبل، هفت فلک را رصد میکند، ولی "گودال حقیر" زیر پایش را نمیبیند و میافتد، افتادنی عظیم. گودال، زیر بی دقتی متکبرانه ی او تعبیه شده. درست همانجا که از "کرانههای بی کران"=شنهای بزرگ تر از بیابان(نقیض منطق فرسا) حرف میزند، خوراک گودال میشود. یاد حرف اینشتین میافتم: تنها دو چیز بی کران است: کیهان و حماقت آدمی، در مورد اولی مطمئن نیستم.( خود آن مرد کمتا، از ترس تسلیح اتمی آلمان نازی، در حماقت عظیم از بطری رهانیدن غول بی شاخ و دم کاوبوی اتمی آمریکا، بی نقش نبود. حماقت میتواند از همه ی ما سر بزند. هیچکس از این ویروس خرد مصون نیست.)
وارا و ماورای زبان در خود آن است.
زبان، صورتی زیر از آنچه در بالاست نیست.
زبان، بی زمین، معنا ندارد.
زبان، همان زمین است که در انسان به سخن در آمده.
...کتاب غول آسای سر نمیگذارد هفت واژه ی در هم تنیده، یک شعر آهسته چکیده را درست بخوانیم و از آن لذت ببریم. آنکه در شعر، دنبال بیان و بیانیه و مبین و تبیین و مبین میگردد، موز را دور میاندازد، پوستاش را میخورد، دروناش را میلغزاند.هفت واژه ی جوان:
شب
گودال آب
پرنده ی مرموزی ماه میخورد
"سرور جوان"
ناگهان با لشکری از کلمههای قلمبه سلمبه به هفت واژه حمله میکنیم.(لابد این هفت واژه کتاب سر ما را مسخره کرده.) چشم بر زیبایی میبندیم. حواس خودمان و دیگران را پرت، و بدتر از آن به خودمان ستم میکنیم. با عصبیت، استادخویی و آن نگاه میز تشریحاتی، خودمان را از لحظه ی کمیاب درک زیبایی محروم میکنیم. درک زیبایی، همدلی کیهانی است.همراهی با هستی است. سرور جوان، خودش یک دانشمند جوان است.اینکه یک شیمی دان، شیفته ی کیمیای سخن میشود، پاره ی بزرگ تر خودش را به شعر و ادبیات مشغول میکند، خبر از نگاهی زیبا میدهد، نگاهی که میخواهد هستی را با بیش از دو چشم تر و خشکبین ببیند.نگاهی که میل به ترکیب نهایت گریز دارد. بی کرانگی اینجاست. در زبان. در زبان هیچ چیزی حقیر نیست. خود زمین در چشم شاعر یک گودال است. آن پرنده ی مرموز، میتواند خود شاعر باشد یا نباشد.یک آستروفیزیکدان، میتواند از این شعر، لذتی ناب ببرد.یعنی کسی که میداند که در دست کم شعاع دویست سال نوری چشم مسلح کاویده ی راه شیری، کیهان شناسان هیچ رّد پایی از سیارهای که که پرندهای شبانه در گودالی حقیر از آن ماه بنوشد را رصد نکرده اند.یعنی زندگی واقعا موجودی که تا کنون میشناسیم، محدود و منحصر به همین سیاره ی خاکی است که نخواننده ی کتاب-سر ما آن را در برابر " کرانههای بی کران" آسمان، به چیزی نمیگیرد.آنچه یک شعر را بلند میکند آکروباسی فصاحت و طمطراق کتابی نیست، ته نشستگی آن در زمینه ی زبان است: زمین هوشمند زندگی.اینجاست که شعر، خودش را در جهان برمی جهاند. جهانی جهنده از جهان میشود.هیچ گوشهای از جهان به خودی خود کامل نیست. همه چیز مکمل چیزی دیگر است.وقتی شعر را از زمینه ی زندهاش زبان، که از فرط بدیهی انگاری، بداهتهایش را فراموش کرده ایم، جدا کنیم، آن را به نعشی دراز کردنی بر میز تشریح اخلاق و کشفیات و کرامات کتاب بزرگفرموده فرو کاسته ایم. شاعران اما، سرتق تر از این حرف هایند.فرزندان زبان بازیگوش تر از این نخوانندگان اند. آنها با کشیدن انگشتان بر پوست کشیده ی شب مینویسند.در دهان بی دستور کودکان و دیوانگان و حیوانات و اشیا به صدا در میآیند. آنها از جنسی دیگرند. جنس دیگر، جنس همه و همین نیست. به شمار شاعران، برای زندگی تعریفهای مگو-بنویس هست.تک-کتاب بزرگ ات را برای مباداروز خودت نگهدار. آن لوح مبین، سنگ گور ننویسندگان و دکان رزق قاریان است. در نوشتن هیچ چیز مبینی نیست. نوشتن کاری تاریک است.اینجا قلمرو "اکتب-جسم" است، نه "اقرا بسم".
ای ناقلان بی بی گوزک بزرگ، شاعران را به حال خود بگذارید.بی این گسیختگان، زبانتان میگندد.زبان گندیده موتور حکمت-حکومتهای کینه شتری-کس خری است. گل به روی این دو حیوان زیبا.
خاورمیانه ی امروز، بیش از هر چیز، بر علیه یک زبان گندیده شوریده. زبان مقدس زور و دستور. زبان ویل لکل...زبان امر و نهی. زبان خامنه ای-ملک عبدالله-قذافی-نتان یاهو-مبارک-منحوس. زبان نفت و شرع و دموکراسی صادراتی و یک بام و دو هوا. زبان خیرالدیوثین.زبان بدتر از وبای ریا.
شاعران مرغ پخته نیستند. پرنده ی ماه نوش اند.حضور و غیاب کمدی کهنه تان را جمع کنید بزنید به چاک. دوست دارید از کوندرا فاکت بیاورید؟ یک سری هم به رمان جاودانگی بزنید.آنجا که کسی به جان آمده از بی اعتنایی دیگران، در یک کلینیک دندانپزشکی، همه ی سندلیهای خالی را رها میکند و میرود راست توی دامن کسی دیگر مینشیند. میرود مینشیند وسط جادهای روستایی در شبی تاریک تا زیر گرفته شود، ولی دیده شود. برای دیده شدن راههای دیگر هم هست.شستن کتاب سر، شفاف کردن ذهن و زبان در گفتگو با دیگران. برگرفتن ساز و بهتر زدن.
کتاب توی سر شما به هفت کلمه ی جوان نمیارزد.
باشوی ژاپنی با هفت کلمه ی جوان، جاودان شد. خیام یک رباعی بیش نیست.هزاره هاست که دارند یک شعر را بی نهایت میخوانند و بی نهایت مینویسند. حدیث نامکرر اینجاست، نه در کشکول علامه ی دهور.
پرنده که پرواز کرد ردشو بگیرین...
پاسخحذفچند قدم آنطرفتر از تشکر پرزیدنت عزیزم.
چند قلم پرزیدنشیال بیشتر فدایتای سرور!
پاسخحذف