امید از این دو تحفه باید برید از بیخ
آن ایستگوی شامخ این ایستگاه پرمیخ
در جا زنیم تا چند با شیخ و با مهندس
آن واعظ لگام است این ترمزالتواریخدیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیوچه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر