درودها و دمات گرم صدرا،
به این میماند که اکبر گلپا بیاید بگوید که ما مردم ایران حزبالهی نیستیم.
البته که نیستیم: ملت ایران بسیاری چیزهاست: حزبالهی و حزبالشاهی و حزباللاییک هم دارد و بسیار حزبالماهیهای دیگر، ولی ایران را به نام بختکی که بر آن افتاده میشناسند همچون همه دولتملتهای دیگر: جیمالف و قانون اساسی پر تبعیض و تبصرهاش.
بیشترینه کردها هم همچون ناصر رزازی عزیز خود را ایرانی میشناسند و بارهای بار از بازیهای حزبهای معمولاً به قدرتهای خارجی وابسته خود، آسیب دیدهاند و کشته و آواره شدهاند.
این حزبها زمانی که چپبازار داغ بود خود را نماینده خلق کرد میدانستند در آغاز فضای لیبرالنمای اصلاحات چیها ملیتنمایی کردند و پس از پروازممنوع و اقلیمشدن استان کردستان عراق و به تحریک حزب دمکرات کردستان عراق(معروف به پارتی که گونهای لویجرگه قبیلهٔای بارزانی هاست)که از سال ۱۹۴۸، همان آغاز رسمی اسرائیل، به شرط پنهانماندن رابطه، صهیونیست بودهاند چسبیدند به ایده ملت، آن هم ملتی قومی و فدرالیسم را ماسک کردند تا ایرانی جونها آنها را ناز به شمار آورند. شورای گذار(که به گراز معروف شده) هم که بیشتر آیهاللهزادههایی چون حسن شریعتمداری و جلیلی تهرانی و چند حسینبر دیگر تشکیل دادهاند جاکش همین پروژه است که علنا با پادویی شهریار آهی،"سیا"کاری میکنند و نشست پشت نشست میگذارند و تلویزیونهای بی بی سی و وی او ای و ویژهتر از همه، سالهاست که دارند روی آن و به طور کلی، زشتیزدایی از پارهپورهکردن ایران عرق جنین میریزند.
بیشتر این شیکسرشتان پاسارگادی در ذهن تجزیه را گواریدهاند و حتی میان آشنایان نیز کسانی را میبینم که میگویند؛ خب:" بذار جدا شند، ما باید انسانی رفتار میکنیم."
پاسخام به یکی از همانها را به زودی برایت خواهم فرستاد()اینها هیچ درکی از این بمب ساعتی ندارند. رمانتیکاند ولی در اصل قمانتیکاند.
برای تجزیه و طالبان آن به ویژه در کردستان باید به سراغ برنامهها و اساسنامههای این احزاب رفت به ویژه در کردستان.
من بعدها از اینکه در زمان هواداری از جریانی که کومله هم بخشی از آن شد(و همان حزب کمونیستی شد که دیرتر چند گروه فشار و فمنمآب زایید) خواهنخواه تجزیه طلب بودم بسیار از خودم رنجیدم.
چرا؟ چون یکی از بندهای اساسی برنامه حزب کمونیست ایران: ما ایران را کشوری کثیرالمله میدانیم و حق تعیین سرنوشت ملتهای ایران را تا سرحد جدایی از کشور اصلی به رسمیت میشناسیم.
فلاشبک: ناگهان جلمبرهوری مهاباد و جیمهوری آذربایجان!
قرار نبود که استانهای یک کشور، کشورک شوند: مبارزات استقلالخواهانه در قلمرو مستعمرههای غربی میگذشت و قرار نبود که کشورهای شناسنامهدار پیتزا بر شوند.
استالین این کلک را زد و چنانکه میدانی در مورد آذربایجان کار نزدیک بود به جنگ جهانی و بمباتمپرانی بکشد و احمد قوام(از یهودیان برگشتهِ شیراز)با پشتیبانی آمریکا شاهکار دیپلماتیک خودش را در تاریخ ثبت کرد.
منِ ابله برنگشتم بپرسم که ببخشید! یک لحظه! اینجا چی نوشتید؟
ما که قرار بود ضد استالیسیسم باشیم: استالین این حقه را به دست حزب توده و فرقه و حزب دمکراتی که همان زمان(۱۳۲۴) در کردستان تولید فوری شد به ایران و ایرانی زد:
قاضی محمد گرجیتبار آخوندزادهای سنی بود(بیزینس قاضی شرع و اینجور چیزها داشتهاند خانوادهاش)و نام جمهوری باید او را تجدیدِ وضولازم میکرد. گویا خود پیشهوری هم در آغاز پس از خواندن فرمان استالین برای تشکیل جمهور آذربایجان گیج شده بود. او هم تودهای بود و فقط به خلق و برادر کوچک و بزرگ میاندیشید.
من همچون بسیاری از سیاسطحیهای آنزمان به تنها چیزی که فکر نمیکردم فکر بود حال اینکه میتوانستم در ژستهای آن مجسمه معروف فرانسوی فرو بروم و فکری بشوم.
من بارها متوجه دروغگویی رهبران آن حزب شدم.
منصور حکمت که زود از جهان رفت به اقتضای نبوغاش ابلیسبازی در نمیآورد و خودش را نمیپوشانیید و نخستین کسی هم که در "سناریوی سفید و سیاه"اش در آینده ایران، خطر تجزیه را جدی گرفت و در برابر خانهای کمونیست کومله از جمله همین عبدالله مهتدی ایستاد همو بود و همین ایستادگی هم باعث تجزیه آن حزب و تولید حزبهای کمونیست کرگری شد.
من زمانی(دو دهه پس از ترک چپرسمی و آن حزب)بازی، رفتم توی بحر نوشتهها و سخنرانیهای آن آدم گیرای بسیار توانا و خطرناک(در جامعه ناتوانان، توانا بودن ناتوانکننده است و من کموناتوانیستهای بسیاری از تلفات روانی آن حزب میشناسم)
بسیار شگفتانگیز بود که حکمتی که پز آن"اصل مترقی"را میداد ناگهان متوجه نقش هولانگیزش در آینده ایران شد.
*این نامه را در "سیود-مسجز"تلگرام باز یافتم.
در گرماگرم "زنزندگی-آزارای"آن را در پاسخ چند پرسش دوستام"نانام"نوشتم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر