۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

فصلی از "ژنده خانه" (مستوربیکا)

 مانولوژی (دست شناسی‌)





- کنجی گمگشته در آسمان با بازوان همیشه چرخان اش، نوشتن : زیباترین بیهودگی.

- نوشتن : رویای شاد.

- درون خود را به بیرون بر تافتن. برتافتن در خاموشی محض. نشخوار زبان با دست کورمال.

- چراغی که می‌‌خواهد خنک شود پس از شبی درازم.

- خط های ژنده تار و پود می‌‌شوند. تاریکی تنومند می‌‌شود.

- چشم غار خیره به خاموشی می‌‌ترکد.

- دیو سفید از سایه ی خود می‌‌ترسد.

- گاو کور خودش را نشخوار می‌‌کند. می‌‌خندد.

- گاو کور چه می‌‌داند؟ چرا می‌‌خندد؟

- دو چشم دو پا: دو تخم پوچ.

- نوشتن، کار دست سوم است.

- شعر : افق منطقه ی سوم.

- خشک و تر آزمای هستی‌ دست است.

- هستی‌ بود که دست به زدن آغشت.

- دست می‌‌کشم به هستی‌ به دستم دست می‌‌کشد.

- دستم از هستی‌ آب می‌‌خورد. دانه بر می‌‌چیند.

- ................................

- در سطری که دل دیوی نتپد، گنگی خمیازه می‌‌کشد.

- از مولکول تا دیو یک بطری فاصله بود، اقیانوسی دربه در در بطری.

- صدا و سخن با هم ساختند، وحش شاعر شد.

- بد نبود که شاعر را هم مقیم باغ وحش می‌‌کردند. در قفسی میان بوا و زرافه. روبروی گوریل و طاووس. در فضایی از غرش و دعا.

- چرخ سر جغد بایدم دید گردش علف سبز در نسیم تاریک، رویای پروانه بر شاخ کرگدن خفته.

- کسی‌ که دعا می‌‌کند زبان بهترین دوست را می‌‌داند.

- واژه را الف رعنا می‌‌کند.

- هر واژه‌ای الفی دارد، حتا ب.

- دال خود الفی پیر است. الف هزاره‌های فرتوت.

- سه گوش زیبای الف : دعا استمنا رویا.

- همه به آب و غذا زنده اند، من به سه گوش زیبای الف.

- دعا را کاهنان خدا کشته دزدیدند تا ایمان بردگان را گرم کنند.

- دعا گفتگوی دفتر زنده با خویش است.

- دعا رویای دهان است : محض فیزیک، ماده ی متا، حضور تاریک، صدای غایب.

- زمین تند گرد خود و خورشید می‌‌چرخد و دعا می‌‌کند که نیفتد. دعا نیروی جاذبه است. موتور سخن است نه براق بی‌ بی‌ گوزک.

- با گوش و دهان سوم با دیگران سیاره‌های دیگر در گفت و شنف ام.

- بخند تا بخندیم : خدا کوچکترین خرافه ی من است.

- سر بریده هنوز سخن دارد. طنین افتادن از تن، خر خر گلو، خدا حافظی با سخن.

- ایران حافظه‌ای شسته دارد با حافظی آلوده. شراب آلوده.

- نوزاد با خدا خدا حافظی می‌‌کند که می‌‌گرید.

- ذرتشت خندان به دنیا آامد و با ونگ ونگ از دنیا رفت.

- کسی‌ که ذرتشت را کشت هم، زرتشتی بود.

- خدایی خدایی دیگر را می‌‌خورد و آته ایست می‌‌شود.

- خدای من لغتی محال است : قاموس گنگ.

- خاک بر سر خدایی که بمیرد.

- شعر هلدرلین‌ها دیوانه کرد، اکبر مشتی‌‌ها شاعر شدند.

- می‌‌نویسم که خدا به یادم بیاید.

- .....................................................

- از خوشبختی‌ شاخی در اندیشه، دمی در سخن، کسی‌ در دست دارم.

- آدمی‌ پیچ خورده تاب برداشته، پیچیده نیست.

می‌ خواست به سگوش زمان نگاه کند، لوچ شد. خیلی‌ لوچ.

- حالا چشم‌هایش یک درخت را جنگل می‌‌بیند.

- در پیاده رو‌های کم رهگذر، طوری راه می‌‌رود که موج در دریا. فکر می‌‌کند هیچ جا برای او جا نیست.

- گنجشکک گمشده‌ای سر دیوار مادرش را صدا می‌‌زند : جغد‌ها زمین را برداشته اند!

- یک روز آدمی‌ نه گذاشت و نه برداشت، گفت : جمعیت من زیاد شده. پر از بیگانه شده ام. بیا یک کشتار مهیبی در من به راه بیاندازیم. من احتیاج به ضد عفونی‌ دارم. مرگ موش. هر چی‌.

- وقتی‌ عصبانی نیست ویلون می‌‌نوازد. شعر می‌‌گوید. یا روی فرمول یک بمب کثیف کار می‌‌کند. بمبی که دوست و دشمن نمی‌‌شناسد. ساخته که شد منفجر می‌‌شود. همه راحت می‌‌شوند.

- می‌‌گوید : فایده ی اینهمه سایه چیست؟ هر جا می‌‌روم لشکری از این موجودات مسخره تعقیب‌ام می‌‌کنند. حتا پشت سرم حرف می‌‌زنند.

- آدم می‌‌رود جای بسیار دوری، در دل یک بیابان. می‌‌خواهد تک و تنها برای خودش زیر آفتاب خدا بزند، یکدفعه چه می‌‌بیند؟ همه دارند از او تقلید می‌‌کنند. هزاران سایه ی مقلّد.

-... داری دعا می‌‌کنی‌ که نژاد بشر منقرض شود. همه می‌‌گویند : آمین! و پخی می‌‌زنند زیر خنده.

- با فضاحت به همه اظهار نفرت می‌‌کنی‌، همه با لحن و ژست اپرایی، آه‌های معنی‌ دار می‌‌کشند و دست به دهان در گوش‌های هم پچپچه می‌‌کنند.

- یک خدای ناشناس، همچنان که می‌‌نویسم، هر از چند گاهی با دستم زمزمه می‌‌کند.اشکال کار اینجاست که هر چه می‌‌گوید در قهقهه‌های بی‌ تاب من گم می‌‌شود. به نظر می‌‌آید که خدایان دیگر را مسخره می‌‌کند. همانطور که من سایه‌هایم را. یک روز هم به نظرم گفت : من و تو هم مسخره ایم. چی‌ خیال کرده ای! اگر اشتباه نکنم، یک بار هم خیلی‌ آهسته گفت : خدای خدایان همان هندوانه است. تخمی هزار تخم. خدا در خدا در خدا........

- .........................................................

- البلاهه    فی‌ البداهه.

- "اکثر اهل الجنه بله."

- ابله نوع ویژه‌ای از فیلسوف است.

- فیلسوف نوع ویژه‌ای از ابله است که به برزخ تبعید شده.

- چیست آنچه چیستان نیست؟

- درد، چیستان پرنس میشکین است.

- پرسش، خارش خیال است. جایی‌ می‌‌خارد که نمی‌‌شود خاراند.

- پاسخ، سطری گمشده در غش مصروع است.

- هنوز داستان دام فروشی که به دام‌های خود فروخته می‌‌افتاد، ادامه دارد.

- یا دورم بگرد یا دورت می‌‌اندازم.

- همه برادران یک اسمردیاکف ایم.

- همه قاتلان یک پدریم. کشتگان یک پسر.

- پیشتر پاره می‌‌کردم. حالا پاره می‌‌نویسم.

- در هر شعر والایی پاره پوره‌ای از تشریف انقراض باقیست.

- در هر شاعر والایی، یک جاسوس کیهانی پنهان است.

- مولانا هم نوعی جیمز باند بود.

- می‌‌خواستم شاعری والا شوم خرد قرشمال به دادم رسید.

- شاعر والا، نقیضه‌ای چون قرشمال موقر است.

- قرشمال، مرز و بوم و حساب و کتاب ندارد. شمال و جنوب و شرق و غرب ندارد.

- قرشمال= کمال حال، غفلت محض.

- در آغاز قرشمال بود.

- سخن، سفینهً ی قرشمالان است... سفر در سفر در سفر.......

- سفر خاکستر به اصل خاکستر. سفر ستاره‌ها به ستارها ی دیگر.

- سفر دست به دور دست بازو‌های چرخان.

- آفریقای کهن، به فرزند فرزانه فرزانه ی خود گفت : " وقتی‌ دیگر نمی‌‌دانی‌ کجا می‌‌روی، برگرد ببین از کجا می‌‌آیی‌! "




پرزیدنت حسین شرنگ 

۲ نظر:

  1. این مستوربیکاها شاهکارن پرزیدنت
    شاهکار

    پاسخحذف
  2. شاهکار تویی‌ای سرور عزیزم که این سطرهای سرگشته را زیبا یافتی. به هر چه بنگری زیبا می‌‌شود. فدای تو با بوس.

    پاسخحذف

دیو شدم د

    دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیو‌چه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...