۱۳۹۰ فروردین ۳, چهارشنبه

یک نامه، یک پاسخ : در منقبت بی‌ ناموسی با روان


23 mars, à 13:30


 23 mars, à 13:30 Signaler


 23 mars, à 13:30 Signalerجناب شرنگ عزیز
ضمن تبریک نوروزی خواستمتجربه ایی را با شما در میان بگذارم. در نوشتار شعرگونه ژنده خانه اتان به عدم تمایلتان مبنی بر هرگونه خریدی از دکان روانشناسی و روانکاوی برخوردم که بسی قابل تحسین هم هست. باور بفرمایید با اندک معلوماتی که در زمینه روانکاوی بخصوص از نوع فرویدی و لکانیش دارم، بیشتر سعی کردم آنرا به مثابه موزه ایی ببینم که دمی شود در آن چرخ زد و از اشیا و عتیقه هایش گاه لذت برد و گاه خندید و گاه کلافه شد. آنچه که مرا در این موزه بیشتر به خود جلب میکرد و میکند وجود اشیایی است که بی شباهت به عتیقه جات شعر و شاعری نیست. فروید مقاله ایی تحت عنوان 
Der Dichter und das Phantasieren
(1908 [1907])*)
شاعر و رویاپردازی دارد که به گمانم جالب است. روانکاوی از نگاه من زوایایی دارد که هنوز هم ناشناخته مانده است. بی آنکه سر سوزنی بخواهم از آن طرفداری کنم.
با احترام
سیامک



ای سیامک ارجمند،

سال نو تو (این ضمیر را من با احترام بسیار به کار می‌‌برم) هم خوش و خجسته!
با تو تا حدود زیادی موافق ام. این " زیادی" را از این نظر به کار بردم که با " عتیقه‌ جات شعر و شاعری"، فاصله گذاری کنم. عتیقه‌ جات، جالب است، ولی‌ در مورد یافته‌های باستانی به کار می‌‌رود( کاسه کوزه تیله). حال اینکه شعر، باستانی-اکنونی است. من پیشتر از هنر کهن --تازه نام برده ام. شعر به عنوان هنر زبانی‌، کهن-تازه است. یعنی‌ در زبان که کهن است، اکنون می‌‌گیرد.چون چشمه‌ای که از کوه می‌‌جوشد.هنوز اوج‌های هومر و حافظ و شکسپیر را می‌‌شود به عنوان شعر اکنون-کهن خواند و از آن لذت برد.

با بقیه ی حرف تو موافق ام. پیش از آنکه روانشناسی‌، "علم" شود، رگه‌ای در معادن ادبیات بود. بیهوده نیست که نیچه داستایفسکی را روانشناس بزرگی‌ می‌‌دانست.( من از این دو نهفته‌های بسیاری در باره ی روان گردنده ی انسان آموختم.) نکته ی جالب حرف تو هم همینجاست. روانشناسی‌، چنانچون گونه‌ای ادبی‌.حافظ هم حافظ روان در جا زده ی ماست.

شاید بد نباشد بدانی‌، که آنچه " شعر بلند ژنده خانه" نامیده شد، چیزی نبود مگر استتوس‌ها و برخی‌ از کامنت‌های من در فیسبوک. البته من مدت‌ها روی ژانر ژنده کار کرده ام. اما اینها را من هر یکی‌ دو روزی یک بار روی دیوارم می‌‌گذاشتم. اگر یادت باشد، جایی‌ در همین اثر، از یک خانم روح پژوه حرف می‌‌زنم، و از کابوسی به نام ادبیات. آن خانم که بعدا در عالم عصبیت و دیوانه ترسانی، خود را روح پژوه نامید، روی وال من در باره ی همان سطر اول ژنده خانه: بیدار شدم دیدم نیستم، یک کامنت نسنجیده‌ای گذاشت، که لابد با شکم پر خوابیده اید. من یک پاسخ خفنی به او دادم. او عصبی شد و هارت و پورت‌های "وینی" کرد. من ناگزیر شدم که آن سطرها را بنویسم، که خانم، من از این دکان روانفروشی خرید نمی‌‌کنم. من با روانفروشی به سبک و سیاق آنا فروید و پسر عمه‌اش مخالف ام.( همان خواهرزاده ی فروید، گویا فروید را مثل یک کالا تبلیغ کرد و به جهان فروخت. طفلکی فروید یگانه!) چون می‌‌تواند در خدمت کنترل افکار و "پی‌ آر"-مآبی قرار گیرد. کارهایی که آنا فروید در آمریکا کرد، جنایت بود.من جنایت سازمان یافته ی دولتی را بر نمی‌‌تابم. وگرنه من کجا و بی‌ وفائی. تازه من چیز زیادی از روانشناسی‌ نمی‌‌دانم. خودم حدس‌هایی‌ در باره ی روان خودم می‌‌زنم. ندانسته رسیدم به یک حرف پرزیدنشیال: حدس و گمان در باره ی روان آری، شناختن روان نه!

من هرگز( به استثنای یک دکتر سروانتس، که بیست سال پیش،چند ماهی‌ پس از سوقصد به خودم، به کلینیک‌اش می‌‌رفتم و حرف می‌‌زدم و او هم خاموش می‌‌شنید) از این روانشناس‌ها خوش‌ام نیامد.اما آدم‌های با سواد در این قلمرو برایم جالب بوده اند.

نکته ی دیگر این است که این ایرانی‌‌های عزیز خودمان چنان اسم‌ها و آثار را کله پاچه خورانه و پر سر و صدا مصرف می‌‌کنند که آدم از آنها بیزار می‌‌شود. من به همین دلیل الان به اسم لکان حساسیت پیدا کرده ام. تا می‌‌شنوم دچار تشنج شده کف کرده، متوسل به منطقه ی دست و آلت=قلمرو "خود" می‌‌شوم.

از نکات هوش انگیزت سپاسگزارم.

دیگر چه؟ هیچ!

فدایت!

پرزیدنت.

من برخی‌ از نامه‌هایی‌ را که به دوستان می‌‌نویسم، در بخش نامه‌های جوش، منتشر می‌‌کنم. اگر برای تو اشکالی نداشته باشد، با این نامه هم همین رفتار شناختی‌ را می‌‌کنم. یک چیز دیگر یادم آمد: روان"شناس"، ذهن مرا به هپروت شناخت توراتی می‌‌برد: کسی‌ که با روان بی‌ ناموسی می‌‌کند....ها‌ها ها‌ها ها ها....: فروید آب کمرش را در روان انسان خالی‌ کرد.( یک ژنده)


پرزیدنت حسین شرنگ

۷ نظر:

  1. روان پریزیدنت به سلامت باد!

    پاسخحذف
  2. روان طاهر نیز توپ باد! سال نوت خجسته!

    پاسخحذف
  3. به روح اعتقاد داری پرزیدنت؟

    پاسخحذف
  4. خب گویا نظرات را اول میبینی و اگر در زمره تعریف و تمجید و عرض ارادت و مزخرفات منتشر شده ات همخوانی داشت منتشرش میکنی. منتها مطالبت بشدت سخیف است. بهترین کلمه ای که توانستم در وصف نوشته هایت بگویم همین است. احتمالا از نوعی بیماری رنج میبری که اینگونه آشفته مینویسی. خداوند تورا شفا دهاد

    پاسخحذف
  5. من به چیزی اعتقاد ندارم. اعتقاد از ریشه عقد، به معنای گلوبند و قلاده است، و آدم را رام می‌‌کند. من وحشی ام.

    بدم نمی‌‌آید روح وجود داشته باشد. نداشت هم نداشت!

    پاسخحذف
  6. اگر یادت باشد، جایی‌ در همین اثر، از یک خانم روح پژوه حرف می‌‌زنم، و از کابوسی به نام ادبیات. آن خانم که بعدا در عالم عصبیت و دیوانه ترسانی، خود را روح پژوه نامید، روی وال من در باره ی همان سطر اول ژنده خانه: بیدار شدم دیدم نیستم، یک کامنت نسنجیده‌ای گذاشت، که لابد با شکم پر خوابیده اید. من یک پاسخ خفنی به او دادم. او عصبی شد و هارت و پورت‌های "وینی" کرد. من ناگزیر شدم که آن سطرها را بنویسم، که خانم، من از این دکان روانفروشی خرید نمی‌‌کنم.

    پاسخحذف

دیو شدم د

    دیو شدم دیو که دیوانه نگردم رودِ دد و دیو‌چه را خانه نگردم خیره شدم خیره که آیینه ببیند چهرهِ بیگانه و باگانه نگردم محو شدم محوِ تو و بو...